چشمهایش قرمز است و چهرۀ درهمی دارد. میگوید از وقتی رتبهام آمده، پدرم با من قهر کرده است. میگوید من از کودکی آرزو داشتم که تو دکتر بشوی، حالا رتبهات به پرستاری هم نمیرسد! من اصلاً از رشتههای پزشکی و پیراپزشکی خوشم نمیآید و آرزویم این است که معلم شوم؛ ولی حتی جرات گفتنش را هم به پدرم ندارم؛ چون پدرم دوست داشته که پزشک شود، اما به دلیل مشکلاتی که داشته، نتوانسته است به آنچه میخواسته برسد و حالا تنها امید و آرزویش این است که من پزشک شوم.
این روزها دیدن صحنههایی مشابه آنچه گفته شد، عجیب نیست؛ والدینی که تصوری از یک فرزند نمونه در ذهن خود دارند و مایلند که فرزندشان با تخیلات و تصورات آنها همخوانی داشته باشد. آنها فکر میکنند که به دلیل تجربه و آگاهی بیشتر، حق با آنهاست و باید فرزندشان به نظرات آنها احترام بگذارد؛ زیرا فرزندشان به خاطر سن کم، شناخت درستی از شرایط ندارد و نمیتواند خوب و بد را تشخیص بدهد. این دسته از والدین، مسایل را بر اساس نیازها، ترجیحات و تجربیات گذشتۀ خود درک میکنند و تصور میکنند که حقیقت را آنها میفهمند؛ اما واقعیت این است که هر یک از ما، برداشت و تعبیر خودمان را از حقیقت داریم و نباید مسایل را تنها از منظر شخصی نگاه کنیم.
هر یک از والدین، هنگامی که با مسالهای دربارۀ فرزندشان روبرو میشوند، شایسته است که از دیدگاه و قالبی که منحصر به خودشان است، بیرون بیایند و تجربیات خود را نادیده بگیرند و آنگاه بگویند که چه نظری دارند. والدین لازم است که گاهی سعی کنند مسایل را از منظر فرزندشان بنگرند و آنگاه بگویند که چه میبینند. اگر دو طرف، امور را از منظر یکدیگر ببینند و نظراتشان را با یکدیگر به اشتراک بگذارند، رسیدن به نقطۀ مشترک، آسانتر میشود و منفینگری نسبت به یکدیگر، از بین میرود.
وقتی والدین تخیلات و آرزوهایشان را به فرزندشان تحمیل میکنند یا فرزندشان همرنگ خیالپردازیهای آنها نمیشود و در نتیجه احساس شکست میکند یا مطابق میل و آرزوهای آنها رفتار میکند و حس یک اسیر را دارد، چون فکر میکند که تحت کنترل شدید است، انتخابهای محدودی دارد و اختیار زندگی خود را ندارد.
حتی اگر فرزندی در این زمینه، انتخاب اشتباه دارد، وظیفه والدین فقط توصیه و مشورت دادن به آنهاست. بپذیرید که باید گاهی به فرزندتان فرصت اشتباه کردن بدهید تا از این طریق، درسهایی بیاموزد و احساس کند که مسیر زندگیاش را خود برگزیده است. یک دختر یا پسر توانمند، باید در جست و جوی تصویر ذهنی خودش باشد، نه تصورات و خیالات هیچ کس دیگر، و موفقیت وی در این است که به آنچه که علاقه دارد برسد.
یک روانشناس برجسته، میگوید: والدینی که نسبت به آیندۀ فرزندشان، بدون تعصب و غرضورزی برخورد میکنند، ۱۴ درصد بیشتر حس صمیمیت و نزدیکی به فرزندشان دارند و ۱۹ درصد کمتر دچار این حس هستند که فرزندشان مسایل شخصیاش را با آنان در میان نمیگذارد.
در انتها خوب است بدانید با نگاه به سوابق کسانی که میخواهند تغییر رشته بدهند، به این نکته میرسیم که بسیاری از این افراد، به خاطر تحمیل والدینشان وارد رشتههایی شدهاند که هیچ علاقه یا استعدادی در آنها نداشتهاند. در این مواقع، فرد در اواسط تحصیل دلسرد میشود و برای پیشرفت خود احساس مسؤولیت نمیکند.
به همین دلیل، توصیه میکنیم که حتماً علاقهها و استعدادهای فرزندتان را هنگام انتخاب رشته در نظر بگیرید و هرگز نظر خودتان را به او تحمیل نکنید؛ حتی در نظر بگیرید که ممکن است فرزندتان کلاً از راه تحصیل و علم آموزی به موفقیت نرسد؛ پس اصرار بر ادامه تحصیل وی نداشته باشید؛ زیرا موفقیت، یک راه واحد ندارد و برای هر کسی این مسیر فرق میکند؛ حتی راه موفقیت والدین و فرزندان، متفاوت است و اگر خودتان با پیمودن راهی به موفقیت رسیدید، نباید آن را برای فرزندتان الگو بسازید؛ مگر اینکه خودش به این نتیجه برسد که در آن مسیر، علاقه، استعداد و توانایی لازم را دارد.